هر شب ز غم عشق تو من خواب ندارم فکر دل من کن که دگر تاب ندارم پس گریه نمودم ز فدای غم عشقت چشمم به زبان امد و گفت اشک ندارم
در بیت خدا شیر خدارا کشتند داماد نبی امام مارا کشتند یارب چه گنه داشت که در وقت سحر آیینه روشن دعارا کشتند چه رنجی است لذتها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!! گفتی به احترام دل باران باش باران شدم وبه روی گل باریدم گفتی که ببوس روی نیلوفررا ازعشق توگونه های اوبوسیدم گفتی که بیاوازوفایت بگذرازلهجه ی بی وفایت رنجیدم لحظه نبودن نیستن ها ، اگر منت می نهی بر کلام من ، باحترام سلامت می گویم دست نوشته ات را می بوسیدم و گریه می کردم. زیبا ، به بزرگی مهربانی ات ببخش
گفتی برای باغ د ل پیچک باش بریاسمن نگاهت پیچیدم
گفتم بهانه ات برایم کافیست معنای لطیف عشق رافهمیدم
و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.
دیرروز یادگاری هایت همدم من شدند و به حرفهای نگفته من گوش دادند.
و برایم دلسوزی کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری بود و
یادآوری خاطرات با تو بودن.
که اشکهایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم.
ولی نیافتمت.
از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟
مهتاب کهکشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم
و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.
روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت.
شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد. باشد،
اشکالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش دنیایی است.
کاش یاسهایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز
کنند.کاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشکهای من بیندازد.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |