• وبلاگ : ...گدوگدو...
  • يادداشت : اسطوره عشق مادر
  • نظرات : 1 خصوصي ، 19 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رقيه 

    يکي از روزهايي ، که زمين تب دار و سوزان بود
    و صحرا در عطش مي سوخت ، تمام غنچه ها تشنه
    و من بي تاب و خشکيده ، تنم در آتشي مي سوخت
    ز ره آمد يکي خسته ، به پايش خار بنشسته[گل]

    و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود
    ز آنچه زير لب مي گفت : شنيدم ، سخت شيدا بود
    نمي دانم چه بيماري به جان دلبرش
    افتاده بود ، اما طبيبان گفته بودندش[گل]

    اگر يک شاخه گل آرد ، ازآن نوعي که من بودم
    بگيرند ريشه اش را ، بسوزانند
    شود مرهم براي دلبرش ، آندم شفا يابد
    چنانچه با خودش مي گفت ، بسي کوه و بيابان را[گل]

    بسي صحراي سوزان را ، به دنبال گلش بوده
    و يک دم هم نياسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روي من
    بدون لحظه اي ترديد ، شتابان شد به سوي من [گل]

    به آساني مرا با ريشه از خاکم جدا کرد و
    به ره افتاد و او مي رفت ، و من در دست او بودم
    و او هرلحظه سر را رو به بالاها
    شکر مي کرد ، پس از چندي[گل]

    هوا چون کوره آتش ، زمين مي سوخت
    و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام مي سوخت
    به لب هايي که تاول داشت گفت : چه بايد کرد؟[گل]

    در اين صحرا که آبي نيست
    به جانم ، هيچ تابي نيست
    اگر گل ريشه اش سوزد که واي بر من
    براي دلبرم ، هرگز دوايي نيست [گل]

    واز اين گل که جايي نيست ، خودش هم تشنه بود اما
    نمي فهميد حالش را ، چنان مي رفت و
    من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم[گل]

    دلم مي سوخت ، اما راه پايان کو ؟
    نه حتي آب ، نسيمي در بيابان کو ؟[گل]

    و ديگر داشت در دستش تمام جان من مي سوخت
    که ناگه روي زانوهاي خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد
    دلش لبريز ماتم شد ، کمي انديشه کرد ، آنگه[گل]

    مرا در گوشه اي از آن بيابان کاشت
    نشست و سينه را با سنگ خارايي
    زهم بشکافت ، زهم بشکافت[گل]

    اما ! آه صداي قلب او گويي جهان را زيرو رو مي کرد
    زمين و آسمان را پشت و رو مي کرد
    و هر چيزي که هرجا بود ، با غم رو به رو مي کرد[گل]

    نمي دانم چه مي گويم ؟ به جاي آب ، خونش را
    به من مي داد و بر لب هاي او فرياد
    بمان اي گل ، که تو تاج سرم هستي
    دواي دلبرم هستي ، بمان اي گل[گل]

    و من ماندم نشان عشق و شيدايي
    و با اين رنگ و زيبايي
    و نام من شقايق شد
    گل هميشه عاشق شد[گل]