...گدوگدو...
باز هم قلبی به پایم افتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیرو دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لب های من
تشنه یی سیراب شد سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شدخواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه مال و آبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت وغافل که منطالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من اتشین
تا بسوزانددر او تشویش را
او به من می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من به او می گویم ای نا آشنابگذر از من من ترا بیگانه ام
نوشته شده در دوشنبه 87/11/7ساعت
7:28 عصر توسط ©گلی© نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |