• وبلاگ : ...گدوگدو...
  • يادداشت : چشم من...
  • نظرات : 5 خصوصي ، 26 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + ابجي فرشته 
    شهادت، عشق است. فرزند غايبش را سر سلامت بگوييد و باران اشکتان را در بي‏شکيبي انتظار، بهانه سازيد!
    التماس دعا عزيز

    با سلام و ادب
    وبلاگ زيبايي داريد، از خداوند برايتان آرزوي پيروزي دارم

    wushukordkuy.blogfa.com
    kordkuygolestan.blogfa.com
    lohanchoangolestan.blogfa.com
    + بيادمادرم 

    زندگي مثل پيانو است ، دكمه هاي سياه براي غم ها و دكمه هاي سفيد براي شادي ها . اما زماني ميتوان آهنگ زيبايي نواخت كه دكمه هاي سفيد و سياه را با هم فشار دهي
    + beyade madaram 

    خدا در دستيست که به ياري ميگيري ،

    در قلبيست که شاد ميکني ...

    در لبخنديست که به لب مينشاني ...

    خدا در عطر خوش نانيست ، که به ديگري ميدهي

    در جشن و سروريست که براي ديگران بپا ميکني

    و آنجاست که عهد ميبندي و عمل ميکني ... !

    سلاآآآآآآآام من برگشتم ..[قلب] حــــس باد [قلب]

    ميخوام وبلاگمون دگرگون کنم

    خوواهشه شماره لينکت برام بده
    مرسي عزيزم [لبخند][بوسه][نيشخند]

    + ابجي فرشته 
    سلام عزيزدل خوبي ؟
    يک قطره اشک مي اندازم تو دريا تا وقتي پيداش کني دوستت دارم...
    + ابجي فرشته 
    معلم براي برگه سفيد نقاشي تنبيه ام کرد و همه به من خنديدند اما من خدايي را کشيدم که ميگفتند ديدني نيست

    + آبجي فرشته 
    اميدوارم روزت رو با يه دنيا اميد، يه بغل آرزو
    و يه عالمه انرژي مثبت شروع کني…
    صبح نازت بخير
    + آبجي فرشته 
    خدايا . . .
    با تو که باشم تمام دورها نزديکند و نا ممکن ها ممکن . .
    + آبجي فرشته 
    استاد گفت : با دوست جمله بساز
    خنديدم
    نميدونست که با دوست دنيا رو مي سازم نه جمله
    سلام گلي خانم گل. خوبي عزيزم.

    ????????????????????????????????
    ???????????????????????????????????
    ????????????????????????????????????
    ????????????????????????????????????
    ????????????????????????????????????
    ???????????????????????????????????
    ????????????????????????????????????
    ??????????????????????????????????????
    ??????????????????????????????????????
    ???????????????????????????????????????
    ?????????????????????????????????????
    ????????????????????????????????????
    ??????????????????????????????????
    ????????????????????????????????
    ??????????????????????????????
    ???????????????????????????
    ????????????????????????
    ????????????????????????
    ?????????????????????????????????????
    ???????????????????????????????????????
    ?????????????????????????????????????
    ???????????????????????????????????
    ???????????????????????????????
    ??????????????????????
    ?????????????????????
    ??????????????????????????????????
    ????????????????????????????????????
    ???????????????????????????????????
    ?????????????????????????????????
    ?????????????????????????????
    ???????????????????
    ??????????????????
    ??????????????????
    سلام دوست قديمي نمي دونم من رو يادت هست يا ن خيلي وقت بود نتونسته بودم بيام ولي وقتي هم اومدم گفتم به قديمي ها يه سري بزنم خيليا وبشون ذيگه نبود ولي خوشحال شدم كه تو هنوز هستي ادامه بده مواظب خودت باش
    سلام
    ببخشيد كه دير به دير بهتون سر مي زنم اميدوارم هميشه و در همه حال موفق باشي اين ادس سايت منه كه در حال راه اندازيه دوس داشتي يه سري بزن www.mokamelas.com
    + بيادمادرم 

    سلام حتما بخون خيلي قشنگه پسر فقيري که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصيل خود را بدست ميآورد يک روز به شدت دچار تنگدستي شد. او فقط يک سکه ناقابل در جيب داشت. در حالي که گرسنگي سخت به او فشار مياورد، تصميم گرفت از خانه اي تقاضاي غذا کند. با اين حال وقتي دختر جواني در را به رويش گشود، دستپاچه شد و به جاي غذا يک ليوان آب خواست. دختر جوان ساس کرد که او بسيار گرسنه است. برايش يک ليوان شير بسيار بزرگ آورد. پسرک شير را سر کشيده و آهسته گفت: چقدر بايد به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هيچ. مادرمان به ما ياد داده در قبال کار نيکي که براي ديگران انجام مي دهيم چيزي دريافت نکنيم. پسرک در مقابلگفت: از صميم قلب از شما تشکر مي کنم. پسرک که هاروارد کلي نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمي خود را قويتر حس مي کرد، بلکه ايمانش به خداوند و انسانهاي نيکوکار نيز بيشتر شد. تاپيش از اين او آماده شده بود دست از تحصيل بکشد. سالها بعد.زن جواني به بيماري مهلکي گرفتار شد. پزشکان از درمان وي عاجز شدند. او به شهر بزرگتري منتقل شد. دکتر هاروارد کلي براي مشاوره در مورد وضعيت اين زن فراخوانده شد. وقتي او نام شهري که زن جوان از آنجا آمده بود شنيد، برق عجيبي در چشمانش نمايان شد. او بلافاصله بيمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، براي نجات زندگي وي بکار گيرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد. روز ترخيص بيمار فرا رسيد. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهي به صورتحساب انداخت. جمله اي به چشمش خورد: همه مخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد آنروز افتاد. پسرکي براي يک ليوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير آورد. اشک از چشمان زن سرازير شد. فقط توانست بگويد: خدايا شکر... خدايا شکر که عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد. آرزوتوازخدابخواه،بعدآيه زيروبخون:بسم الله الرحمن والرحيم لاحول ولاقوه الابالله العلي العظيم،اين پياموبه 9نفربفرست آرزوت برآورده ميشه،باور نميکردم واقعاقبول شداگه پاک کني ونفرستي خداآرزوتوقبول نميکنه ساعتتونگاه کن ببين 9دقيقه بعد1اتفاق خوش

       1   2      >