سفارش تبلیغ
صبا ویژن
...گدوگدو...

 

کاش می شدقلب ما از یاس بود

تک تک گلبرگ آن احساس بود

 

پاک وسبزوساده وبی ادعا

کاش می شودبهتر از الماس بود

کاش می شود عشق را تفسیر کرد

عاشقی را با محبت سیر کرد

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/12/7ساعت 11:18 عصر توسط ©گلی© نظرات ( ) | |

باز هم قلبی به پایم افتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیرو دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لب های من
تشنه یی سیراب شد سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شدخواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه مال و آبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت وغافل که من
طالبم آن لذت جاوید را

من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من اتشین
تا بسوزانددر او تشویش را
او به من می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من به او می گویم ای نا آشنا
بگذر از من من ترا بیگانه ام


نوشته شده در دوشنبه 87/11/7ساعت 7:28 عصر توسط ©گلی© نظرات ( ) | |

 


نوشته شده در سه شنبه 87/11/1ساعت 10:54 عصر توسط ©گلی© نظرات ( ) | |


نوشته شده در سه شنبه 87/11/1ساعت 10:50 عصر توسط ©گلی© نظرات ( ) | |

خورشیدی که مارو دید دیگر نتابید

ما ه که تو را دید تا صبح نالید

 

چهره ات از ماه زیبا تر است

نگذار که کسی به وجود عشق در دلها مان پی ببرد

نگذار کسی بفهمد که ان عشقی که در دلها یمان است

از عشق لیلی مجنون نیز بالاتر است

آن حسرتی که از عشق ما در دلهای دیگران به جا می ماند

مثل آتشیست که قلبها را می سو زاند

عشق مقدس است

 

نمی خواهم جز خدا کسی عشق ما را ببیند

و صبح تا شب در حسرت عشق ما بنشیند

 


نوشته شده در سه شنبه 87/11/1ساعت 9:43 عصر توسط ©گلی© نظرات ( ) | |

بنام خدا

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند


و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت


نوشته شده در شنبه 87/10/7ساعت 9:56 عصر توسط ©گلی© نظرات ( ) | |


نمی دانم چرا؟
در وطن مثل غریبانم نمی دانم چرا
روزو شب سردر گریبانم نمی دانم چرا

هر که را از روی دل جانم فدایش می کنم
مثل عقرب می زند نیشم نمی دانم چراا



نوشته شده در شنبه 87/9/9ساعت 10:30 صبح توسط ©گلی© نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ