خورشیدی که مارو دید دیگر نتابید ما ه که تو را دید تا صبح نالید چهره ات از ماه زیبا تر است نگذار که کسی به وجود عشق در دلها مان پی ببرد نگذار کسی بفهمد که ان عشقی که در دلها یمان است از عشق لیلی مجنون نیز بالاتر است آن حسرتی که از عشق ما در دلهای دیگران به جا می ماند مثل آتشیست که قلبها را می سو زاند عشق مقدس است نمی خواهم جز خدا کسی عشق ما را ببیند و صبح تا شب در حسرت عشق ما بنشیند
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیرو دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لب های من
تشنه یی سیراب شد سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شدخواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه مال و آبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت وغافل که من
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من اتشین
تا بسوزانددر او تشویش را
او به من می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من به او می گویم ای نا آشنا
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |