• وبلاگ : ...گدوگدو...
  • يادداشت : با تو بودن
  • نظرات : 10 خصوصي ، 74 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5      >
     


    الهي توفيقم ده که بيش از طلب همدردي, همدردي کنم..

    بيش از آنکه مرا بفهمند, ديگران را درک کنم

    پيش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم

    زيرا در عطا کردن است که مي ستانيم و در بخشيدن است که بخشيده مي شويم...
    [گل][گل][گل]


    salam azizam mersi ke omadi pisham vebe jalebi dari ap kardam bia
    bye
    امروز روز تولدمه
    روز قشنگيه
    هميشه روز تولد آدم قشنگه
    و وقتي همه اونهايي که دوستت دارن تولدت رو بهت تبريک مي گن، تازه مي فهمي چقدر زيادن آدمهايي که دوستت دارن
    و اين خودش روز و قشنگتر مي کنه
    به هر حال تولدم مبارک!
    تولد همه کسايي هم که امروز تولدشونه مبارک!



    آپم[گل]


    اين ها را به اين خاطر نوشتم که قلب آتشين خود را تسکين دهم

    و آتشفشان درونم را آزاد سازم

    هنگامي که درد و رنج طاقت فرسا ميشد و آتش سوزان غم

    از درونم زبانه مي کشيد ديگر نمي توانستم آتشفشان درونم را کنترل کنم

    آنگاه شروع به نوشتن کردم وشعله هاي درد و رنجم را ذره ذره از وجودم کم کردم

    و نوشته ها بر من منت مي گذارند و درد و شکنجه ي درونم را

    تحمل مي کنند............................
    [گل]
    سلام مهربون هميشگي
    غمکده باز هم به روز شد
    منتظر حضور پر مهرتم مهربون
    يا علي[گل][بدرود]

    سلام دوست عزيز ممنون از قدمهاي سبزت ...شعرت خيلي قشنگ بود.. بازم بهم سر بزن ...مرسي

    نمى‏دانم داستان پيرمردى را شنيده‏ايد كه مى‏خواست به زيارت برود اما وسيله‌‏اى براى رفتن نداشت. به هر حال يكى از دوستان او، اسبى برايش آورد تا بتواند با آن به زيارت برود. يكى دو روز اول، اسب پيرمرد را با خود برد و پيرمرد خوشحال از اينكه وسيله‏‌اى براى سفر گير آورده، به اسب رسيدگى مى‏كرد، غذا مى‏داد و او را تيمار مى‏كرد. اما دو سه روز كه گذشت ناگهان پاى اسب زخمى شد و ديگر نتوانست راه برود. پيرمرد مرهمى تهيه كرد و پاى اسب را بست و از او پرستارى كرد تا كمى بهتر شد. چند روزى با او حركت كرد اما اين بار، اسب از غذا خوردن افتاد. هر چه پيرمرد تهيه مى‏كرد اسب لب به غذا نمى‏زد و معلوم نبود چه مشكلى دارد. پيرمرد در پى درمان غذا نخوردن اسب خود را به اين در و آن در مى‏زد اما اسب همچنان لب به غذا نمى‏زد و روز به روز ضعيف‏تر و ناتوان‏تر مى‏شد تا اينكه يك روز از فرط ضعف و ناتوانى نقش زمين شد و سرش خورد به سنگ و به شدت زخمى شد. اين بار پيرمرد در پى درمان زخم سر اسب برآمد و هر روز از او پرستارى مى‏كرد. روزها گذشت و هر روز يك اتفاق جديد براى اسب مى‌‏افتاد و پيرمرد او را تيمار مى‏كرد تا اينكه ديگر خسته شد و آرزو كرد اى كاش يك اتفاقى بيفتد كه از شر اسب راحت شود. آن اتفاق هم افتاد و مردى كه اسب پيرمرد را ديد خواست آن را از پيرمرد خريدارى كند. پيرمرد خوشحال شد و اسبش را فروخت. وقتى صاحب جديد، سوار بر اسب دور مى‏شد، ناگهان يك سؤال در ذهن پيرمرد درخشيد و از خود پرسيد من اصلاً اسب را براى چه كارى همراه خود آورده بودم؟ اما هر چقدر فكر كرد يادش نيامد اسب به چه دليلى همراه او شده بود! پس با پاى پياده به ده خود بازگشت و چون مدت غيبت پيرمرد طولانى شده بود همه اهل ده جلو آمدند و به گمان اينكه از زيارت برمى‏گردد، زيارتش را تبريك گفتند! تازه پيرمرد به خاطر آورد كه به چه هدفى اسب را همراه برده و اهالى ده هم تا روزها بعد تعجب مى‏كردند كه چرا پيرمرد مدام دست حسرت بر دست مى‏كوبد و لب مى‏گزد!! بسيارى از ما در زندگى محدود خود، مانند اين پيرمرد، به چيزها يا كارهايى مشغول مى‏‌شويم كه ما را از رسيدن به هدف واقعى‏مان بازمى‏دارند ولى تا موقعى كه مشغول آنها هستيم، چنان آنها را مهم و واقعى تلقى مى‏كنيم كه حتى به خاطر نمى‏آوريم هدفى غير از آنها هم داشته ‏ايم!
    سلام عزيز دلم خواهش ميکنم وظيفه بود خوشدلم دوستت دارم مواظب خودت باش سلام برسون باباي نانا
    سلام عزيزم مر30 ک سر زدي مياي تبادل لينک

    گلي جان بازم سلام... خوبي؟ خوشي؟ سلامتي؟ خدا رو شکر..

    پست جديدت جملات خيلي زيباييه... تشکر گلم.

    موفق و مويد باشي عزيز دل..


    «ترك سيگار سخت است، ولي ترك نكردن آن به مراتب سخت‌تر است.»

    سلام عزيز..آپم و خوشحال ميشم قدم رنجه کني[لبخند][گل][گل]


    سلام گلي خانم خوبي؟اگه با تباذل لينک موافقي خبرم کن.

    و عشق سفر به روشني احتزاز خلوت اشيا است...

    و عشق صداي فاصله هاست..

    صداي فاصله هايي که غرق ابهام اند.

    مرسي از حضورت گلي جون..وب قشنگي داري


    سلام عزيزم خوبي گلي؟ مرسي که اومدي بهم سر زدي خوشحالم کردي بازم بيا

    با بودنت تو گلخونه هچ گلي کم ندارم

    هچ گلي اونجا نمي خوام وقتي تويي کنارم

    اين تيکه از شعرت زيبا بود


    به به سلام دوست گلم

    خوبي ؟

    مرسي که براي خوندن مطلب سالمندان را دريابيم اومدي ممنونم ازت.

    با يه داستان زيبا به روز هستم .

    اميدوارم خوشحالم کني [گل]

    [قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل
     <      1   2   3   4   5      >